۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

روز سی و هفتم:

برای عطر فراموش شده نرگس های سرزمینم...
نمیدانم برای تویی که این نوشته رو میخونی عشق چه مفهمومی داره و اصلن داستانت از عشق چیه؟داستان رومئو و ژولیته؟ یا سیندرلا و پسرپادشاه؟ یا داستانهای زمینی تری مثل عشق شهلا!شاید بعضیهاتون گر بگیرین که اون که عشق نبود و بخواین مثل محمدخانی به هوس تعبیرش کنین! و اما کسی چه میدونه که وقتی آدم بخواد مثل بازیگرهای داستان عشقش بشه چه سرنوشتی در انتظارشه...داستان الی از عشق چیزی شبیه به سیندرلا و پسر پادشاه بود با این تفاوت که تو واقعیت به داستان شاهزاده و گدا رسید و تنها جمله ای که توی ذهنش برای سالها رفت همون جمله آهنگ تایتانیک شد..."انسان فقط یکبار عاشق میشود و یکبار میمیردو عشق همان بود که با توورزیدم..!" خوشبختانه دیگه خیلی جملش خاطرم نیست!حالا تصور کنین الی با داستان شاهزاده و گدا و انتخاب این دیالوگ برای داستانش اگه سعی نمیکرد از این خواب بلند بشه و اگه تو این ماههای اخیر نمیخواست چیزهای واقعی تری را مثل پایان عشق شهلا ببینه و نمیخواست گردن هایی را ببینه که روزی عاشقانه بوسیده میشن و روزی با طناب بریده میشن ! واگه نمیخواست ببینه از یک مرد میشه دو تا بت ساخت چیزی که هم شهلا ساخت و هم لاله و اینکه بت هایی را که ماعاشقشون هستیم یا حتی بعضی وقتها تنها فکر میکنیم عاشق هستیم چیزی نیستند جز همون شخصیت اصلی داستان که ما میخوایم باشند و نه اینکه واقعا هستند!چه اتفاقی می افتاد!برای من احتمالا این میشد که نباید تا آخر عمر دنبال عشق برم به خاطر همون یه جمله و بخاطر اینکه تو دنیای واقعی شاهزاده و گدا پایانی خوش ندارند که داستانها و فیلمها به طولانی یه عمر و زندگی نیستند که گذر زمان اون روی سکه رو هم نشونمان بده!اما امروز خوشحالم ، امروز داستان من از عشق نه داستان اسطوره ای و ایده آله و نه داستان دردناک و ناامید کننده ای مثل پایان لاله و شهلا ...عشق برام نه یک نگاهه و نه حرف های عاشقانه و نه حتی کارهای خارق العاده! عشق برام شناخت از یک آدم واقعی و نه خیالی ، که زمینی است در گذر زمان و با احتمال تغییرو با در نظر گرفتن این واقعیت که در جامعه ای با انواع مشکلات پیچیده و عمیق فرهنگی و شخصیتی آدم های دور و برمان و با انواع مشکلات اقتصادی و سیاسی که همرو درگیر میکنه و حتی رو احساسات آدم ها که لطیف ترینش عشق است هم تاثیر میذاره،دیگه شاید داستانها بیشترش مادی بشه و جایی برای ایده آل و اسطوره باقی نمونه و توی همچین جامعه ای که سرعت زیر حرف ها و قول ها زدن از محو شدن جای بوسه ها بیشتر شده جای تعجب و گله از هیچ آدمی نیست! وقتی به این جاییکه من رسیدم برسید می بینید حتی گله کردن و مقصر تراشیدن و متهم کردن دیگری برایتان جذابیتی ندارد و ترجیح میدهید با یک فنجان چای داغ سردترین زمستان زندگیتون را به امید سبزترین بهار سپری کنین و هنوز هم به معجزه ایمان داشته باشید البته معجزه ای از جنس زمین!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...