۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

روز سی و سوم:

این داستان ادامه دارد (قسمت دوم) ...
انگار نه انگار که 3 سال گذشته که در همه ی این 3 سال روزهایی نبودی و بعضی روزها مبهم بودی و اگر بخواهم اعترافی کرده باشم ته ته ذهنم این من بودم که منتظر مانده بودم به غیر از سرک های گهگاهی که می کشیدی و من پست میزدم که نمیشناختمت که میخواستم تلافی کنم!به قول تو حسابی بدقلقم!!!3 سال گذشته و من اینبار بیشتر از هر چیز عاشق این 3 ساله تنهاییم که به خودم که به تو ثابت کنم میشود فراموش نکرد حتی اگر به کمال یک خواستن بخواهی ٬ میشود نیرویی باشد از خواست تو قویتر...من اینروزها انگار نه انگار 3 سال گذشته را فراموش کرده ام ٬ اینبار زمان در همه ی خواست من حل شده است و من به اندازه ی همه ی عمرم می خواهم که فراموش نشویم و ته ته دلم دارم می ترسم و اینبارترس من از نیرویی است که ازخواست ما قویتر است شاید.

۴ نظر:

  1. نمي دونم ولي يك عاشقانه آرام نادر ابراهيمي رو بخون شايدم خونده باشيش ...
    وقتي خوندمش خيلي چيزا برام روشن شد يا بهتره بگم تلخ شد !
    اين پستت از اونايي بود كه آدم داخلش گم مي شه ...

    پاسخحذف
  2. ارادتمند
    به ما هم سر بزن دوست عزیز

    پاسخحذف
  3. سلام الی عزیز
    خوبی ایا؟
    سال گذشته عجیب ترین سال زندگی همه ما بود
    به امید روزهای بهتر

    پاسخحذف

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...