۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

روز سی و دوم:

ببین حتی شده به سختی...
آنروز عصر برای خرید با مامان بیرون بودیم خرید رفتن با مامان تازگی نداشت اما آنروز یکی از خاص ترین روزهای تاریخ ما بود. از آن شب های خاطره انگیز و پر هیجان گذشته بودیم ٬ حتی اون صبح لعنتی را هم رد کرده بودیم و خاطره صورت بهت زده و تاسف بار مامان هم که برای اولین بار توی زندگیم اونو ساعت 6 صبح بالای سرم دیدم و بهم گفت : الی نشدا هم توی ذهنم حک شده بود و از اون ناباوری هم گذشته بودم که بخوام بهش بگم نه هنوز چند تا شهر دیگه مونده!آخه من اینطوریم اگه نخوام اگه نتونم اگه باورم نشه برام دو دوتا هم سخت 4 تا میشه!زندگی جریان داشت ما با بلوز خریدن داشتیم می فهمیدیم که زنده ایم!من با هیجان تاریخ هنوز نوشته نشده و در حال اتفاق را برای فروشنده تعریف میکردم...اون از ترس 30 سال پیشش برای جنگیدن می گفت از مردهایی که خیلی از آن مردتر بودن ورفتن!و وقتی براش ندا را گفتم از همیشه بیشتر بهم ریخت٬براش تازگی نداشت ندا را شاید نه به اسم اما به حادثه می شناخت و بهم گفت:دیدن صحنه شهادتش فرقی با کشتنش نداره!به لحظه سکوت کردم اما من کنجکاو بودم و دست و دلم برای فهمیدن جلوتر از این استدلال بود...امروز بعد از یکسال هم باز نتونستم جلوی خودم را برای ندیدن جدیدترین فیلمش بگیرم ! فیلمی که دیگه توش هیچ پمپ خونی نیست! توش هیچی نیستی جز چشمان زیبای حق در تمنای زندگی...امروز باید به حرف فروشنده این را اضافه کنم که اگرچه من با دیدن این فیلم هر بار به سختی قلبم اضافه میکنم وهر بارقبح گناه این اتفاق را می ریزم!اما نبود نداها خواست همه ی آدمای ساده لوح ٬همه ی آدم های کوچه علی چپ زن و همه ی آدم هایی که با استدلال و بی استدلال در تمنای این زندگی سگی اند به بهای ندیدن حقیقت غرقه به خون روز 30 خرداد و روزهای قبل و بد از آن.
For NEDA:
تو با چشمان باز رفتی...ما با چشمان بسته خود چه کنیم... تو بگو ما باسختی قلب هایی که از دیدن آخرین نفس هایت هم نرم نمیشوند چه کنیم...تو با چشمان باز رفتی با همه ی سوال ها و آرزوهای بر باد رفته مان می دانم باورت نبود پایانی به این سختی را ٬ می دانم ! تو با چشمانی باز رفتی و ما مانده ایم با چشمانی که در بازترین حالت خود هم فقط می گریند اما نه برای توکه برای انسانیت های به باد رفته ...برای این همه کور نابینا !

۱۰ نظر:

  1. نزدیک "انقلاب" زمین را نشسته اند
    خون-ماسه مانده است همان جا -کنار جو-

    جایی درست پشت همین کوچه دخترک

    بیچاره تیر خورد ولی هیچ کس به او...

    این قطعه ی شماره ی چند است خواهرم؟

    این عکس کیست خیره به آن مانده ای عمو؟

    یک دایره دو چشم دو ابروی غم زده

    یک خط خون کنار دهان چند تار مو

    ای وااای وااای وااای خدایا بمان ,بمان

    و...آخرین ندای کسی ماند در گلو

    --

    رفتم کنار حوض نشستم -غروب بود-

    مثل همیشه "فاطمه" می رفت تا وضو...

    سرباز کوکی پسرم داد می کشید

    اما عروسک "عسلم" گفت:thank you
    (استاد رحیمی نژاد)
    ---
    سلام الی خانم
    خوب هستید ؟!!
    .
    خیلی وقته حوس نوشته هاتون رو کرده بودم ...
    آدرستون رو نداشتم(بعد از این که بلاگم رو حذف کردم آدرس هیچکسی رو نداشتم!) هر چی هم سرچ کردم نبود تا دست آخر ...(رقص باران)
    دوباره شروع کردم یعنی شروع کردیم! (مشترک)

    پاسخحذف
  2. تا جایی که یادمه این خاک همیشه ندا میداد .... !

    پاسخحذف
  3. یه روزی میاد که دیگه تو شلوغیا...به جا فحش بهم شیرینی میدیمو زولبیا...بامیه...شنگولیمو و همه چی عالیه...فقط جای رفیقامون که نیستن خالیه...خون میمونه تو رگ و... آشنا... نمیشه با زمینو آسفالت...فواره نمیکنه.. لخته نمیشه...هیچ مادری سر خاک بچه نمیره...

    پاسخحذف
  4. سلام عزیزم . مثل همیشه عالی نوشتی...یه جوری که قلقلک میده غرور و احساس آدم رو باهمدیگه.

    پاسخحذف
  5. الی !!
    هستم..
    میای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    بیاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ !!
    .
    سلام

    پاسخحذف
  6. به اميد روزيكه فيلم ندا رو به عنوان سند جنايت تو مانيتورهاي بزرگ سطح شهر نشون بديم و باعث و بانيهاش رو محاكمه كنيم

    پاسخحذف
  7. الیما فیلتر شد سایتمون!! :ی

    پاسخحذف
  8. سلام
    می رسد روزی که بشود
    ولی.........
    چی بگم؟

    پاسخحذف
  9. خوبی دوست من؟
    چه خبرا؟
    به قول اصفهانیا: خوشت هست تو این روزگار/

    پاسخحذف

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...