۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

روز بیست و چهارم:

پرنده را بخاطر بسپار" پرواز مردنی است...
نمای بیرونی... یک نیم روز گرفته ی ابری ، دخترک اگه به راست می شد راستیارو می دید و اگه به چپ بر می گشت چپی ها رو...تا به خودش اومد دید اون وسط ایستاده و داره به پسرک روبان سبزبه سرالتماس میکنه که با شجاعتش حماقت اونارو بیدار نکنه ...هیچ کس نه صداش رو می شنید و نه انگار اونو می دید! صدای هق هقش که بین صدای گلوله گم شد ازخواب پرید ! این تنها قسمتی از یکی ازخوابهای شبانه من بود و از اون شب شب ها گذشته و اون اضطراب هنوز با منه وتعبیرش این شده که دیگه نمی خوام هیچ اتفاقی را هر چند عالی،به بهای خون هم سن و سال هام ببینم ، دیگه نمی خوام هر بار با دیدنه اون فیلم توی ذهنم هزار اگر رو مرور کنم که چی می شد اگه یکی زودتر تو را کنار می کشید...چی میشد اگه یکی سریع توروازروی زمین بر می داشت...دیگه از این بغض ها خسته ام که با دیدن هر تصویری از شما بخوان پنهانی بترکند وحس مظلومیت و قربانی بودن یه نسل سوخته دیگرو برام تداعی کنند ! نمی خوام وقتی تبلیغ کنسرت کامران و هومن را می بینم تصور کنم یه عده توی PALLADIUM دارن خوشی را زندگی می کنن و یه عده توی خیابان ها دارن جونشون را قمار میکنن وکه 30 سال بعد بخواییم تو چشم خانواده هاشون زل بزنیم و با وقاحت بگیم که می خواستن نرن و خیلی راحت یادمان بره که چه قدر دلمان می خواست بیرون گود بشینیم و بقیروشیر کنیم!من اما همین الآن می گم که نرین و به قول بهاره رهنما دل مادرها را دوباره به شیشه نسپارین...روزی که بهاره پست "به کجا چنین شتابان"را نوشت من یه گوله آدم پر قضاوت و معترض شدم!وعجبا از امروزکه تعبیر خواب من هم مرگ رنگ شده!می دونین همین پارادوکس های انسانی که زندگی را سخت میکنه وهمین حس های لعنتی که آدم را یا آدم می کنه یا فرشته و یا...اینبار من اما راحتر از بهاره ام چون نه معروفم ونه برای عده ای تاثیرگزارم که بخوان قضاوتم کنند!اینبارخواب های من تنها ماله منند ...

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...