۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

روز نوزدهم:

اسطوره کاغذی...
ماهیت یه چیزهایی را که آخه نمیشه عوض کرد...و من این را وقتی که خیلی کوچک بودم فهمیدم!وقتی که طرح ها هیچ معنایی جز خود طرح نداشتند٬وقتی که ساده ترین خط هایم با آثار بزرگترین ها برای بزرگترهایم برابری می کرد اما چون خودم این را قبول نداشتم سرنوشتی جز مچالگی و پارگی نداشتند!
همینه خوب ٬ این کاغذ بیچاره چه کند که ماهیتش جرخوردنی است! بدبخت خیلی زود کن ف یکون میشود.من این را خیلی زود فهمیدم ٬ همان موقع که زور منه یک الف بچه با یک غول آدم در جر دادن کاغذ برابری می کرد...همانجا بود که فهمیدم اگر می خواهم مقدساتم بماند٬ آن هم برای همیشه ٬ نباید نقشی از آن بر روی این جماعت فکسنی بیاندازم! به دنبال جماعتی محکم تر گشتم و به همان سنگ و چوب خودمان رسیدم!اما دیگر زور منه یک الف بچه به کشیدن نقش هایم بر پیکر آن جماعت سخت نمی رسید ومن حسابی غصه خوردم! بعدترها خواندیم که ابراهیم با یک تبر همه ی آن مقدسات چوبی و سنگی شهرش را کن ف یکون کرد!اینبار برای غصه های الکی خورده ام غصه خوردم و بی اختیار خندیدم خنده ای از ته دل... اینک سال هاست فهمیده ام برای حفظ مقدساتم نیازی به ماده ندارم! که مقدس اگر مقدس باشد٬ تا آخر همان می ماند...
...جایی هست مثل ذهن آدم ها ٬ جایی که سرنوشت هر نقشی به نابودی ختم نمی شود.

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...