۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

روز پانزدهم:

رنگین کمان رابطه ها...
نمیدونم اگه سر کوچه دل ما آدمها یه علامت ورود ممنوع میزدند به این مفهوم که قضاوت و بدبینی ممنوع ٬ مشکل حل میشد یا اینکه باز ما این راه را خلاف میرفتیم و تازه طلبکارم میشدیم که نباید خلافمان دیده بشه!آقا مشکل از منه یا از نیم منه یا هرکسی که برای خودش یه من آدمه با همه خوبیها و بدیها و رنگش نه سیاه و نه سفید و نه...که اونم آدمه با همه ترسها وعکس العمل های طبیعی یک آدم...که مثلا من تو ترس یه پارادوکسی میگیرم که بدجوری شجاع میشم!بدجوری حق به جانب میشم و کلی بدجوری دیگه که هر بدبختی که با من برخورد کنه شاید به مخیلشم خطور نکنه که این حرکت من از ترس نه از نترسی! اینهمرو گفتم که اعتراف کنم بعضی وقتها بد میترسم ٬یعنی بد حق به جانب میشم ! بد میخوام همرو ادب کنم! بد... که وقتی بدبین میشم میرم تو قضاوت آدمها و نه پذیرش آنها با همه مشخصات یک آدم توی یک رابطه ای که اتولش داره از یک خیابان دوطرفه میگذره و نه از یک کوچه بن بست...که بابا آدمها آدمند و من نمیدونم تو اون کودکیم با آن مغز فینگیلیم چه برداشتی کردم که این شد! که دیگه نمیخوام بدبین باشم که خیلی هارو با بدبینی از دست دادم و با قضاوت فراموش کردم و بعدها دیدم همش یه سوء تفاهم بوده!یه محاکمه بدون اجازه دفاع به محکوم...الآن چند هفته ای میشه که تو تجربه ی یه دوستی شاد با کسی هستم که سالها با قضاوتهام پسش زدم ٬ اینکه اون دقیقا نقطه مقابل منه درسته و اینم درسته که اگر تصمیم بگیریم آنی و فقط "آنی بی قضاوت برای کسی باشیم " یعنی رفتیم تو پذیرش اون آدم با همه خوبیها و بدیها و تضاداش با ما و در ازاء ش تجربه یه آدم جدید را با یک دنیای جدیدتر داریم.

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...