۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

روز هفدهم:

گل یا پوچ...
چند باری بیشتر ندیده بودمش...
همون چندبار ، سر کوچه!همون چندبار صبح زود موقع رفتن سرکار همه مردم شهر...
همون چند باری که بوری ترمز کرد جلوی پاش تا جائی که مسیرشه با ما هم مسیربشه...
چند باری بیشتر ازش نشنیده بودم...
همون چندباری که مامانی میگفت:یه زن بیوه است با یه پسر معتاد...و من ذهنم بیشتر نمیرفت ! بسکه نمیخواست مکدر بشه ازشنیدن روزگار خاکستری زنی که مشکی اش می چربه به سپیدیش!
دیشب بوری گفت:
امروز ساعت 2:30 ختمشه-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
- میخوام زندگی کنم...
- اینروزا بسکه همه چی تحریمه!منم بدجوری گرسنه ، این شده که قلپی سرما خوردم و برای فروکشش یه کولد استاپم روش...دیشب حس کردم روحم داره از تنم جدا میشه!چقدر ترسیدم...چقدر چسبیدم به این روزگار!
- میگن ابراهیم با همه عشقش حاضر شد اسماعیل را قربانی کنه!منم با همه عشقم امروزهمه آرزوهامو قربانی یک آرزو ی تو میکنم ، آره دوباره دلم خواسته همه آرزوهامو با یه آروزی اون معامله کنم...خدایا من هنوز سر این معامله هستم ، من هنوزم منتظرم ، منتظر یه معجزه از تو... بسکه این دنیای تو بی ارزشه آخه...آخه من زیادی خوشبختم.
- گل ماله اون ، پوچ ماله من!قبول؟

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...