گرسنه ام…دستانم برای پرکردن دلم خالی است…اما دل که می رود ضعف برود و به دنبالش قنج برود ! با احتیاط می روم و همه احساسم را روی کاغذ می ریزم...شعله اش داغ داغ است ٬ ادویه قلم ام که چاشنی اش می شود ٬ بغضم می ترکد!
اما چه بغض بی وقتی!
نمی دانم شاید این آش شعله قلم کار زندگی ما هر چه رقیق تر٬ لذیذ تر باشد...
...اندکی صبر...
اگر در شعله این احساس نسوزم ٬ (ی م )...شاید در آخر لقمه ای آرامش نصیب ما گردد!
شاید...
پ.ن : همچنان گرسنه ام...(ا ی م) ؟
اما چه بغض بی وقتی!
نمی دانم شاید این آش شعله قلم کار زندگی ما هر چه رقیق تر٬ لذیذ تر باشد...
...اندکی صبر...
اگر در شعله این احساس نسوزم ٬ (ی م )...شاید در آخر لقمه ای آرامش نصیب ما گردد!
شاید...
پ.ن : همچنان گرسنه ام...(ا ی م) ؟