۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

روز دوازدهم:

زندانی شماره 1...
به کمال یک خواستن فراموشم شدی ! اما محکومین به فراموشی هم محق ساعاتی رهایی اند...ساعاتی از روزهای زندگیم رهایت می کنم...گه گاهی که خاطرت از پشت خاطره ها سرک می کشد و خیالت پر می کشد میان حیاط خلوت دلم ، گولم می زند ، بچگی می کنم و دوباره میگردم...
... هربار هر چه به خاطرم فشارمی آورم خاطری از تو به یاد آورم نمی شود! به جز یک اسم به جز آرزوهایت که رها شدیم برای رسیدنت به آنها...هرزگاهی که حالم این می شود میان خبرها با تنها نشان از تو که اسمت است می گردم...هر بار پیدا می کنم ...هر بار نزدیکتری... بی اختیار ذوق می کنم!دوباره خواسته هایت خواسته ام می شود!
نمی دانم شاید سکانس پایانی آنجایی که تیتر خبرها می شوی ، روزی که روی سن جایزه را دریافت می کنی... آن صدا ، صدای دستان من است که میان هیاهو حاضرین گم می شود و بی آنکه دستی برایت تکان دهد مثل همیشه دور می شوم و در تمام این بچگی کردن های شیرین این را خوب می دانم...
می دانم که هرگز نمی بخشم و توهمچنان محکومی!
برگرد به زندان ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

دنبال کننده ها

درباره من

عکس من
مطالب مندرج در این صفحه نوشته های شخصی نویسنده "الی" می باشد و درج مطالب چه با ذکر و چه بی ذکر منبع غیر مجاز است...با سپاس...