سوار که شدم برگشت و بهم گفت:تجریش میرها ! جردن نمیره!
گفتم می دونم مرسی !
یکی مثل همه بود اما نه ٬ حتی پرانرژی تر ازآن سیاه پوش جلوییم که تا آخر مسیر خواب خواب بود !
هیچ وقت از اتوبوس خوشم نمیومد. از شلوغیش و مردم رنگارنگش فراری بودم!اما یکسالی میشه که روزهای فرد را ترجیح میدم حل بشم تو شلوغی اتوبوس و حتی وقتی تو فاصله ده سانتی متری ام یه نارنجی پوش را پیدا کنم هم بدون تغییر در جا و محدود کردن شامه ام ترجیح میدم همه بوی عرقش را که با اسپری آشغال های ما دلپذیر تر کردرو با همه وجودم سربکشم!آ آ زود قضاوت نکن!من مادر ترزا نیستم که برعکس هیچ کس تو دنیا برام قد خودم مهم نیست و همه این حس ها بخش نورانی وجودمه که ترجیح میده هروقت دلش خواست بتابه!
- نفس نکش فقط بدو
- حرف نزن فقط بدو
- برو برو برو
- ااااااااااااااااااه
- وای به حالت اگه سبز قرمز بشه!
- وااااااای باز وایساد
برگشتم خودش بود!همونی که مثل همه بود و حتی حساستر از بقیه نسبت به درست سوار شدن مسیر مسافرها!
تو تمامه مسیر تنها صدای اتوبوس صدای آن زنی بود که حساستر از بقیه بود!و من از اول تا آخر مسیر به این فکر میکردم که چطوری میشه نفس نکشید و فقط دوید!بعد به این رسیدم که زندگی یعنی : دویدنه بدون لحظه ای نفس راحت کشیدن برای همه ی آنهایی که حساستر از بقیه اند انگار...
گفتم می دونم مرسی !
یکی مثل همه بود اما نه ٬ حتی پرانرژی تر ازآن سیاه پوش جلوییم که تا آخر مسیر خواب خواب بود !
هیچ وقت از اتوبوس خوشم نمیومد. از شلوغیش و مردم رنگارنگش فراری بودم!اما یکسالی میشه که روزهای فرد را ترجیح میدم حل بشم تو شلوغی اتوبوس و حتی وقتی تو فاصله ده سانتی متری ام یه نارنجی پوش را پیدا کنم هم بدون تغییر در جا و محدود کردن شامه ام ترجیح میدم همه بوی عرقش را که با اسپری آشغال های ما دلپذیر تر کردرو با همه وجودم سربکشم!آ آ زود قضاوت نکن!من مادر ترزا نیستم که برعکس هیچ کس تو دنیا برام قد خودم مهم نیست و همه این حس ها بخش نورانی وجودمه که ترجیح میده هروقت دلش خواست بتابه!
- نفس نکش فقط بدو
- حرف نزن فقط بدو
- برو برو برو
- ااااااااااااااااااه
- وای به حالت اگه سبز قرمز بشه!
- وااااااای باز وایساد
برگشتم خودش بود!همونی که مثل همه بود و حتی حساستر از بقیه نسبت به درست سوار شدن مسیر مسافرها!
تو تمامه مسیر تنها صدای اتوبوس صدای آن زنی بود که حساستر از بقیه بود!و من از اول تا آخر مسیر به این فکر میکردم که چطوری میشه نفس نکشید و فقط دوید!بعد به این رسیدم که زندگی یعنی : دویدنه بدون لحظه ای نفس راحت کشیدن برای همه ی آنهایی که حساستر از بقیه اند انگار...
زندگی یعنی دویدنه ... درسته ... راستی& تبریک سال نو رو هم با کمی تاخیر بپذیر ...
پاسخحذفعمری
پاسخحذفبه تمنای ِ باد
خیره شدن
و ریزش ِ برگها را
دیدن
همين حساسيتهايمان هم هست كه دنيا را به كاممان زودتر ازبقيه تلخ ميكند الي جان. دنيا را بد ساختهاند....
پاسخحذفالبته زندگی تو ایران یعنی دویدن بدون لحظه ای نفس کشیدن
پاسخحذفسلام الی عزیز
پاسخحذفباز هم قلم روان و روایت زیبا
خوشحالم از بودنت
موفق و پیروز
خیلی وقته که رسیدن به یه وبلاگ خوب برام مساوی سکوت شده... یا شایدم سکوت برام مساوی رسیدن شده باشه..نمیدونم... به حرف افتادم..نه یعنی به بی حرفی افتادم....
پاسخحذفخواستم فقط چیزی رو این جا باقی گذاشته باشم..نمیدونم چیه... دارم میخونمت..مو به مو..خط به خط..
سلام !!!!
خبرت بدهم که .... هیچ!! چه خبری ؟؟؟؟؟