جای خالی اعتماد...
صبح با همان فکرهای همیشگی از خواب بلند شد...انگار این روزها به حساب زندگیش نوشته نمی شد... انگار یه خواب بود که دیگه داشت خیلی طولانی می شد(!)
هر روز موقع رفتن به سرکار اونو سر چهارراه اول می دید با یه بقل از اطلاعات راست و دروغ(!)
پیشتر ها تنها دلخوشیش این بود که بین اون همه اطلاعات یه اعتمادی هست و می تونست عصرهای خستشو با خوندن مطالبی که به شعورش توهین نمی کرد ٬ شب کنه.عجیب اینجا بود که آدم روزنامه خونی نبود اما اعتماد یه اتفاق خوب بود...اتفاقی که بودنش از نبودش عجیب تر بود(!)
اما الآن روزگار ی بود که فقط از کنار مرد کاغذ به دست با یه سوال نپرسیده ی بی جواب رد می شد...
ببخشید...
اعتماد داری؟... اعتماد ملّی اومد!
بعد تو ادامه مسیر فقط به این فکر می کرد که بهای اعتماد از دست رفته یک
ملّت چقدره ؟
...و چقدر حاضر بود بها بده که بتونه دوباره اعتماد کنه(!)
صبح با همان فکرهای همیشگی از خواب بلند شد...انگار این روزها به حساب زندگیش نوشته نمی شد... انگار یه خواب بود که دیگه داشت خیلی طولانی می شد(!)
هر روز موقع رفتن به سرکار اونو سر چهارراه اول می دید با یه بقل از اطلاعات راست و دروغ(!)
پیشتر ها تنها دلخوشیش این بود که بین اون همه اطلاعات یه اعتمادی هست و می تونست عصرهای خستشو با خوندن مطالبی که به شعورش توهین نمی کرد ٬ شب کنه.عجیب اینجا بود که آدم روزنامه خونی نبود اما اعتماد یه اتفاق خوب بود...اتفاقی که بودنش از نبودش عجیب تر بود(!)
اما الآن روزگار ی بود که فقط از کنار مرد کاغذ به دست با یه سوال نپرسیده ی بی جواب رد می شد...
ببخشید...
اعتماد داری؟... اعتماد ملّی اومد!
بعد تو ادامه مسیر فقط به این فکر می کرد که بهای اعتماد از دست رفته یک
ملّت چقدره ؟
...و چقدر حاضر بود بها بده که بتونه دوباره اعتماد کنه(!)